جدول جو
جدول جو

معنی دانا گردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

دانا گردیدن
(پَ دَ تَ / تِ گَ تَ)
دانا شدن. عالم و خردمند گردیدن. دانشمند شدن. طبن. طبانه. طبانیه. طبونه. (منتهی الارب) : سرس، دانا و هوشیار گردیدن سپس نادانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَرْ رَ تَ)
در شدن. داخل شدن. بدرون رفتن. درآمدن. داخل گشتن
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ غَ لَ زَ دَ)
دروا شدن. برپا گردیدن. بپا خاستن: شظی ̍، دروا گردیدن هر دو دست و پای مرده. (از منتهی الارب). رجوع به دروا شدن شود، پراکنده شدن: امشاخ، پراکنده و دروا گردیدن ابر از هوا. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ / کِ دَ)
داغ شدن. گرم شدن:
در رنج پاک گوهر فریادرس نخواهد
چون آب داغ گردد مرهم ز کس نخواهد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
، نشاندار شدن بداغ
لغت نامه دهخدا
(دُ شُ دَ)
نابود شدن. فنا شدن. مقابل فنا کردن:
اما سخن درست این باشد
کز ذات و صفات خود فنا گردد.
عطار.
چون قلم از باد بد دفتر ز آب
هرچه بنویسی فنا گردد شتاب.
مولوی
لغت نامه دهخدا